فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۶۱۸

۱

قلم گرفتم و گفتم مگر دعا بنویسم

دعا بیار جفا کار بیوفا بنویسم

۲

شکایتی بلب آمد ز جورهای تو گفتم

بهیچ نامه نگنجی ترا کجا بنویسم

۳

دعا و شکوه بهم در نزاع و من متحیر

کدام را ننویسم کدام را بنویسم

۴

خدای داند و بس جز خدا کسی نه بداند

که گر سر گله را وا کنم چها بنویسم

۵

اگر سر گله را واکنم وفا ننماید

مداد بحر و بیاض زمین کجا بنویسم

۶

نه بحر ماند و نه بر نه خشک ماند و نه تر

اگر شکایت دلبر بمدعا بنویسم

۷

همان بهست که خاموش گردم از گله چون فیض

ز مدعا نزنم دم همین دعا بنویسم

تصاویر و صوت

نظرات