
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۶۲۰
۱
من آن نیم که توانم ز تو جدا باشم
جدا شوم ز تو در معرض فنا باشم
۲
بغیر سایهٔ لطف تو جای دیگر هست
جدا اگر ز تو باشم بگو کجا باشم
۳
خدایرا مپسند ای تو زندگانی من
که یکنفس بفراق تو مبتلا باشم
۴
جدا ز تو زیم ارمن تنی بوم بیجان
و گر بیاد تو میرم ابوالبقا باشم
۵
برای تو زیم و در ره تو میمیرم
ترا نباشم اگر من بگو کرا باشم
۶
بآسمان برسم گر ترا زمین گردم
سر شهانم اگر من ترا گدا باشم
۷
ترا نه بیند اگر چشم من چکار آید
فدای تو نشوم در جهان چرا باشم
۸
اگر ندای تعال تو نشنود گوشم
بدوش حامل گوش چنین چرا باشم
۹
چو پای من نرود در ره تو گو بشکن
ترا چه نیست چه در بند دست و پا باشم
۱۰
خموش فیض که هر بد که بر سرم آید
بود سزای من و من سزای آن باشم
نظرات