
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۶۵۸
۱
از سر کویت ای نگار میروم و نمیروم
از بر و بوم این دیار میروم و نمیروم
۲
زد بجگر ز غمزه نیش راند مرا ز نزد خویش
خسته جگر ز بزم یار میروم و نمیروم
۳
جان و دلم شکار کرد دورم از این دیار کرد
بی دل و جان از این دیار میروم و نمیروم
۴
گر قدمی نهی به پیش باز کشم بسوی خویش
نیست بدستم اختیار میروم و نمیروم
۵
روی دلم بزجر خست پای دلم بزلف بست
خسته و بسته دلفکار میروم و نمیروم
۶
سوی من از حیا نظر میکند و نمیکند
من ز ادای او زکار میروم و نمیروم
۷
گه بلقاش جان و دل میدهم و نمیدهم
گاه ز خویش فیض وار میروم و نمیروم
تصاویر و صوت

نظرات