فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۶۷۱

۱

ما ز مافوق فلک در بحر و بر افتاده‌ایم

در تک این بحر اخضر چون گهر افتاده‌ایم

۲

جامه نیلی کرده و بر حال ما بگریسته

تا چو اشک این آسمان از نظر افتاده‌ایم

۳

گرچه اسرار دو عالم در دل ما مضمر است

لیک از خود در دو عالم بیخبر افتاده‌ایم

۴

میبرند از نخل عمر ما ثمر گر عالمی

بهر خود در باغ دنیا بی ثمر افتاده‌ایم

۵

هان بیا تا عیب هم پوشیم چون دلق و کلاه

تا بکی در پوستین یکدیگر افتاده‌ایم

۶

بر فلک بنهیم پا پس کاروانرا سر شویم

گرچه در راه خدا بی پا و سر افتاده‌ایم

۷

رو بشهرستان قرب آریم از صحرای بعد

دوستان بهر چه دور از یکدیگر افتاده‌ایم

۸

رهنما ای رهنما و دستگیر ای دستگیر

بی‌دلیل و زاد و مرکب در سفر افتاده‌ایم

۹

فیض را یا رب مدد کن تا بعلیین رسد

چند در سجین بی هر شور و شر افتاده‌ایم

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۳۱۹

نظرات