فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۶۹۷

۱

گر شود روزی شبی کان ماهرا مهمان کنیم

خویش را در مطبخ مهمانیش قربان کنیم

۲

نیست ما را منزلی شایستهٔ او غیر دل

خانهٔ دلرا بشمع روی او تابان کنیم

۳

نیست مقصد جز گداز عاشقان معشوق را

نزد او دلرا کباب و سینه را بریان کنیم

۴

ما حضر باید که باشد بر مراد میهمان

هرچه او خواهد ز ما او را بآن مهمان کنیم

۵

گر شرابی خواهد از ما خون دل پیش آوریم

آبی ار خواهد گوارا دیده را گریان کنیم

۶

نیست ما را آب و نانی آب و نان ماست او

آب گردیم از خجالت گر حدیث نان کنیم

۷

جان نباشد قابل آن تا نثار او شود

دل شود از غصه خون کر ما حدیث جان کنیم

۸

نیست حد ما که اندازیم سر در پاش فیض

چون غبار ره شود در راه او افشان کنیم

تصاویر و صوت

نظرات