فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۷۰۷

۱

رنجیده از من میگذشت گفتم چه کردم جان من

گفتا ز پیشم دور شو دیگر بگرد من متن

۲

از ما شکایت می‌کنی سر را حکایت می‌کنی

ما را سعایت میکنی از عشق ما خود دم مزن

۳

تو مرد عشق ما نهٔ جور و جفا را خانهٔ

تو قابل اینها نهٔ دعوی مکن عشق چو من

۴

ز اندوه و غم دم میزنی بر زخم مرهم مینهی

دل میکنی از غم تهی دل از وصال ما بکن

۵

کردند مشتاقان ما در راه ما جانها فدا

تو میگریزی از بلا آسوده شو جانی مکن

۶

گفتم سرت گردم بگو از هرچه من کردم بگو

ای چارهٔ دردم بگو دل کن تهی ز اندوه من

۷

بد کردم و شرمنده‌ام پیش تو سرافکنده‌ام

خوی ترا من بنده‌ام تیغ جفا بر من مزن

۸

ازتوچسان‌بتوان‌گسیخت وزتوچه‌سان بتوان‌گریخت

خون مرا باید چو ریخت اینک سرم گردن بزن

۹

از فیض دامن در مکش از چاکر خود سر مکش

بر لوح جرمش خط بکش بر آتش دل آب زن

۱۰

گر نگذری از جرم من جان من آن تست و تن

تیغی بکش بر من بزن منت بنه بر جان من

تصاویر و صوت

نظرات