
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۰۹
۱
در حریم قدس جانرا نیست بار از ننگ تن
ننگ تن یا رب بیفکن از روان پاک من
۲
بخیه تا کی بر تن بر حیف خود خواهیم زد
کی بود کز دوش جان افتاده باشد بار تن
۳
نی غلط کردم که بی تن جان نمییابد کمال
چند روزی بهر جان باید کشیدن رنج تن
۴
گر نبودی تن چسان جان علم و فصل اندوختی
گر نبودی تن چسان جان در جنان کردی وطن
۵
آلتی جانرا بود ناچار در کسب و کمال
آلت کسب کمال جانست سر تا پای تن
۶
مرکب جانست تن در راه صعب آخرت
در سفر ناچار باشد پاس مرکب داشتن
۷
گرچه جان آسوده بود از جور تن پیش از سفر
لیک در وی بود پنهان عجب ولاف ما و من
۸
خاکساری دید و عجز و محنت و رنج و شکیب
شد تمام و پخته و دانا و بینا ممتحن
۹
باز در جای قدیم خویش می گیرد قرار
رسته از آزار تن خالص زلاف ما و من
۱۰
میشود قربان جان ما تن ما عاقبت
فیض چندی صبر کن بر رنج تن ای جان من
نظرات