
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۱
۱
گرانی از بدرون آید از در جنت
برون روم زدر دیگر ای فلان همت
۲
خیال قرب گرانان دلم گران دارد
چو جای دیدن ایشان و کلفت صحبت
۳
شود زدور چو سنگین عمامهٔ پیدا
نعوذ بالله از این قوم فاقرؤا تبت
۴
بسر ببسته و پیچیده حبلهای مسد
برد زحبلش حمالهٔ الحطب غیرت
۵
عمامهای گران بر سرگران جانان
چو کوه بر سر کوهیست در دل الفت
۶
از آن عمامه سنگین بسر نهد سنگین
که بر زمین بنشاند قرارهٔ کلفت
۷
اگر عمامهٔ سنگین گران بسر ننهند
زجا گیرد و در آید جهان همه وحشت
۸
بمعنی است گران چونکه بر دلست گران
تنش اگر چه سبک باشد از ره صورت
۹
خدا زشر گرانش نگاه میدارد
کسی که خوی کند همچو فیض با خلوت
نظرات