
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۲۴
۱
در سرم عشق تو ای یار همانست همان
در دلم حسرت دیدار همانست همان
۲
شعله آتش سودای تو در سر باقیست
دل سوزان شرر بار همانست همان
۳
غم و اندوه فراق تو همانست که بود
زاری دیده خونبار همانست همان
۴
در دلم صبر دگر نیست همین بود همین
جورت ای شوخ جفا کار همانست همان
۵
تیر مژگانت همان خون دلم میریزد
ستم غمزهٔ خونخوار همانست همان
۶
چشم مست تو همان راهزن دین و دلست
فتنهٔ نرگس خمار همانست همان
۷
شربت نوش دهان تو همان روح افزاست
هم دوای من بیمار همانست همان
۸
شیوهٔ ناز و تغافل که ترا بود بجاست
ستم و جور ز اغیار همانست همان
۹
دمبدم عشق توام رو بترقی دارد
زانکه حسن تو در این کار همانست همان
۱۰
دیدهٔ فیض بوصلت نگرانست هنوز
حسرت چشم گهربار همانست همان
نظرات