
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۲۸
۱
منگر تو در روی بتان بهر هوای خویشتن
در آتش سوزان مرو ای دل بپای خویشتن
۲
هرگو دلش از دشت برد مهر بتان سنگدل
در دوزخ نقد اوفتاد دید او جزای خویشتن
۳
با عشق خوبان خو مکن جز جانب حق رو مکن
کین غم چو افروزد دلت بینی سزای خویشتن
۴
غم را بسوزان شاد شو در عشق حق استاد شو
شاگردی شیطان مکن بهر بلای خویشتن
۵
نینی چو شیطان خود رویبینی چو دانه سوی دام
استاد شیطان میشوی در ابتلای خویشتن
۶
رو رسم نو بنیاد کن خود را ز خود آزاد کن
تا وارهی زین بندگی باشی برای خویشتن
۷
چون فیض روحانی شوی زاقندهٔ ثانی شوی
یابی بقای جاودان اندر فنای خویشتن
نظرات
حسین