
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۳۶
۱
تیره شد در چشمم از دنیا بدر باید شدن
تنگ شد جا بر دلم جای دگر باید شدن
۲
عقدهٔ دنیا زبال مرغ جان باید گشود
سوی فردوس برین با بال و پر باید شدن
۳
پای تن بگذار و با بال روان پرواز کن
تاج قرب ار خواهی اینره را بسر باید شدن
۴
متبع شرکست خود بینی ره توحید را
از وجود فانی خود بیخبر باید شدن
۵
لوح دلرا شست و شوئی باید از ادناس طبع
از کدورتهای جسمانی بدر باید شدن
۶
راه حق آسان توان رفتن بر آثار قدم
پیشوایان رفته اینره بر اثر باید شدن
۷
معرفت را چون نهایت نیست راهش بیحد است
هر چه زان حاصل شود زان بیشتر باید شدن
۸
تا نگردی فانی اندر حق نیاسائی ز خود
کی شیء هالک را مستقر باید شدن
۹
فیض را چون عمر بگذشت و شد آلایش ز دست
سوی دارالخلد جنت زودتر باید شدن
تصاویر و صوت

نظرات