فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۷۵

۱

به کجا روم ز دستت به چه سان رهم ز شستت

همه جا رسیده شستت همه را گرفته دستت

۲

بکشی به شست خویشم بکشی به دست خویشم

بکش و بکش که جانم به فدای دست و شستت

۳

به من فقیر مسکین چو گذر کنی بیفکن

نظری چنانکه دانی به زکات چشم مستت

۴

بنوازی ار گدائی به تفقد و عطائی

نکنی ازین زیانی نرسد از آن شکستت

۵

نگهی به ناز می‌کن در فتنه باز می‌کن

به ره نظاره بس دل به امید فتنه هستت

۶

کنیم خراب و گوئی زچه اینچین شدستی

ز نگاه نیم مستت ز دو چشم می پرستت

۷

به سخن حیات بخشی به نگاه جان ستانی

بکن آنچه خواهدت دل چه ز نیکوئی گسستت

۸

کند آرزو کسی کو سر همتش بلندست

که نهد سری به پایت که شود چو خاک پستت

۹

به درت شکسته آیم تو نپرسیم که چونی

به رهت فتاده نالم تو نگوئیم چه استت

۱۰

چه شود گر التفاتی بکنی به جانب فیض

سر لطف اگر نداری ره قهر را که بستت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
mareshtani
۱۳۸۸/۰۸/۱۶ - ۱۰:۳۱:۵۴
ba mesraje dowome beide haftom wa mesraje awle beide nohom tajjo shawad
پاسخ: با تشکر، در مورد بیت هفتم من متوجه مشکلی نشدم، در بیت نهم «نپرسم» با «نپرسیم» جایگزین شد.
user_image
حمید زارعیِ مرودشت
۱۳۹۶/۰۴/۳۰ - ۰۴:۰۱:۵۱
مصرع سوم:.به من فقیر مسکین چو گذر کنی بیفکننظری چنانکه دانی (به زکاتِ) چشم مستت
user_image
حمید زارعیِ مرودشت
۱۳۹۶/۰۴/۳۰ - ۰۴:۰۲:۴۰
مصرع چهارم:بنوازی ار گدائی به تفقد و عطائینکنی ازین (زیانی) نرسد از آن شکستت
user_image
حمید زارعیِ مرودشت
۱۳۹۶/۰۴/۳۰ - ۰۴:۰۳:۳۸
منظورم بیت سوم و بیت چهارم بود. اشتباه نوشتم مصرع***
user_image
فلانی
۱۳۹۹/۰۷/۰۳ - ۰۹:۴۶:۵۴
با سلاممتأسفانه در نگارش این غزل زیبا یک سری سهل انگاری هایی صورت گرفته که امید داریم بدین صورت اصلاح شود:به کجا رَوَم ز دستت، به چه سان رَهَم ز شستتهمه جا رسیده شستت، همه را گرفته دستتبکشی به شستِ خویشم، بکشی به دستِ خویشمبکش و بکش که جانم، به فدای دست و شستتبه منِ فقیرِ مسکین، چو گذر کنی بیفکننظری چنانکه دانی، به زکاتِ چشمِ مستتبنوازی ار گدائی، به تفقد و عطائینکنی ازین زیانی، نرسد از آن شکستتنگهی به ناز میکن، درِ فتنه باز میکنبه رَهِ نظاره بس دل، به امیدِ فتنه هستتکنی ام خراب و گوئی، ز چه اینچین شدستیز نگاهِ نیم مستت، ز دو چشمِ می پرستتبه سخن حیات بخشی، به نگاه جان ستانیبکن آنچه خواهدت دل، چه ز نیکوئی گستتکند آرزو کسی کو، سرِ همتش بلندستکه نهد سری به پایت، که شود چه خاک پستتبه دَرَت شکسته آیم، تو نپرسی ام که چونیبه رَهَت فتاده نالم، تو نگوئی ام چه استتچه شود گر التفاتی، بکنی به جانبِ «فِیض»سَرِ لطف اگر نداری، رَهِ قهر را که بستتبا تشکر