
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۵۱
۱
ای خدا این درد را درمان مکن
عاشقانرا بیسرو سامان مکن
۲
درد عشق تو دوای جان ماست
جز بدردت درد ما درمان مکن
۳
از غم خود جان ما را تازه دار
جز بغم دلهای ما شادان مکن
۴
خان و مان ما غم تو بس بود
خان مانی بهر بیسامان مکن
۵
زاب دیده باغ دل سر سبزدار
چشمهٔ این باغ را ویران مکن
۶
بادهٔ عشقت زمستان وامگیر
مست را مخمور و سر گران مکن
۷
از «سقا هم ربهم» جامی بده
تشنه را ممنوع از احسان مکن
۸
شربت وصلت ز بیماران عشق
وامگیر و خسته را بیجان مکن
۹
رشتهٔ جانرا بعشق خود ببند
جان ما جز در غمت نالان مکن
۱۰
مستمر دار آن عنایتهای شب
روز وصل فیض را هجران مکن
نظرات