فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۷۵۸

۱

چه با من میکند یاران ببینید آن نگار من

بیکغمزه گرفت از من عنان اختیار من

۲

را از من گرفت و صد گره افکند در کارم

چه خیل فتنه کارد بعد ازین بر روزگار من

۳

همه شب اشگ میریزم ز سوز آتش شوقش

بود رحم آبدش روزی بچشم اشگبار من

۴

ز چشمانم روان گردد سرشگ شادمانیها

گر آن سرو روان یکدم نشیند در کنار من

۵

ز چشم مردمان نزدیک شد غایب شود از بس

گدازد دم بدم در فرقتش چشم نزار من

۶

وفا از بیوفا کردم طمع بیهوده شد سعیم

نکردم هیچ کاری فیض کان آید بکار من

۷

شد اوقاتم همه بیهوده صرف هیچ تا امروز

نمیدانم چه خواهد شد ازین پس روزگار من

تصاویر و صوت

نظرات