
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۶۵
۱
ای دوای درد بیدرمان من
مرهم داغ دل بریان من
۲
ای که هم جانی و هم جانان من
ای که هم دینی و هم ایمان من
۳
در غم تو بیسر و سامان شدم
هم سر من باش و هم سامان من
۴
hز سر هر دو جهان برخواستم
تا تو هم این باشی و هم آن من
۵
خان و مانم گو برو در راه تو
بس بود عشق تو خان و مان من
۶
گنج مهر خود نهادی در دلم
کردی آباد این دل ویران من
۷
محو کن بود و نبودم تاز فیض
آن تو ماند نماند آن من
تصاویر و صوت

نظرات