
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۸۱
۱
ای بت خوش لقا بیا چشم نزار من به بین
کلبهٔ من دمی درا ناله زار من به بین
۲
خون چکدم ز دیدها بر رخ زرد جا بجا
سوی من آ بعزم سیر نقش و نگار من به بین
۳
شد همگی ز غصه خون از ره دیده شد برون
غرقه بخون دل شدم جیب و کنار من به بین
۴
عشق ز دیده برد خواب از دل و جان گرفت تاب
در جگرم نماند آب رونق کار من به بین
۵
داغ غم تو میبرم بر سر تربتم بیا
شعله داغ غم نگر شمع مرا ز من به بین
۶
فیض چو شکوه میکند با دل او چه کردهٔ
آینه کن ز کار خود صورت کار من به بین
۷
هیچ وفا نمیکند غیر جفا نمیکند
روی بما نمیکند لطف نگار من به بین
نظرات