فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۸۲۹

۱

بیا زاهد مرا با حضرت تو کار افتاده

ز کردارت نگویم کار با گفتار افتاده

۲

ترا جمع است خاطر از ره عقبی دلت خوش باد

مرا زین ره ولیکن عقدهٔ بسیار افتاده

۳

بنزد تست آسان زهد چون او را ندیدستی

بنزد من ولی این کار بس دشوار افتاده

۴

تو پنداری به جز راه تو راهی نیست سوی حق

دلت در پردهٔ پندار از این پندار افتاده

۵

ز حسن روی ساقی و ز صوت دلکش مطرب

مرا سر رفته از دوش ار ترا دستار افتاده

۶

ترا زهد و مرا مستی ترا تقوی مرا رندی

ترا آن کار افتاده مرا این کار افتاده

۷

ترا راه مسلمانی گوارا باد و ارزانی

مرا گبری خوش آمد کار با زنار افتاده

۸

توئی در بند آرایش منم در بند افزایش

توئی بر مسند عزت من اینجا خوار افتاده

۹

توئی در بند دستار و منم در بستن زنار

توئی بر منبر و من بر در خمار افتاده

۱۰

منم چون فیض بر کاری که آن تقدم بکار آید

تو از کاری که کار آید ترا بیکار افتاده

تصاویر و صوت

نظرات