
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۳۱
۱
بار الها راستان را در حریمت بار ده
جان آگاهی کرامت کن دل بیدار ده
۲
روح پاکی را که شد آلودهٔ لوث گنه
بادهٔ ناب طهور از جام استغفار ده
۳
واصلان را محو کن اندر جمال خویشتن
سالکان را جان هشیار و دل بیدار ده
۴
یکنظر کن در جهان آب و گل از روی لطف
دوستان را گل برافشان دشمنان را خار ده
۵
اهلِ گِل را روز روز ، از زور و زَر مَعمور دار
اهلِ دِل را در دلِ شب ، ناله هایِ زار دِه
۶
در دل بیسیرتان آتش بر افروز از جحیم
نیکوان را جان خرم چهرهٔ گلنار ده
۷
آن یکی را در وصالت عارض چون ارغوان
و آن دگر را در فراقت دیده خونبار ده
۸
دوستان را ده لوای عز و تاج افتخار
دشمنان را ژندهٔ دل و لباس عار ده
۹
هرکسی را هرچه میخواهد دلش آماده کن
عاشقان را بار ده افسردگان را کار ده
۱۰
فیض را چون ره نمودی سوی خود از روی لطف
مرحمت فرما ز عشقش مرکب رهوار ده
تصاویر و صوت

نظرات
مرتضی
مرتضی
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی