
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۳۷
۱
دلم را ای خدا از عشق جان ده
روانم را حیات جاودان ده
۲
تن بی جان بود جان فسرده
زمهر خویش جانم را روان ده
۳
بکوی قدس دلرا راه بنما
روانرا سوی علیین نشان ده
۴
ز زندان بدن آزاد گردان
فضای لامکان جان را مکان ده
۵
بگیر ایندوست را از دست دشمن
ز خود بیخود کن از خویشم امان ده
۶
دل مخمور صهبای ازل را
شراب بیغش روحانیان ده
۷
از آن می کز الستم داده بودی
خمارم میکشد بازم از آن ده
۸
ز شهری آمدم بیرون در آغاز
دگر باره بدان شهرم نشان ده
۹
دو عالم تنگ شد بر فیض جایش
ورای ای جهان و آنجهان ده
تصاویر و صوت

نظرات