
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۵
۱
مرا که دل زغم معصیت ورق و رقست
امید نور تجلی زحق طبق طبق است
۲
غمم ازو بود و شادمانی دل او
زیمن دوست همه درد من بیک نسق است
۳
گناه ما چو خجالت در آسمان افکند
که بارش اینهمه کرد و هنوز در عرقست
۴
سپهر نیست که دود دل عزیز انست
نشان خون دلست اینکه بر افق شفق است
۵
نهم قضای خداوند را سر تسلیم
که بنده را زکتاب خدا همین سبق است
۶
فروغ حسن تو را هست سوی حق روشن
که این صباحت آن آفتاب را فلق است
۷
جواهر و در و زیور ابر کف حوران
نثار روی ترا زآسمان طبق طبق است
۸
تو گر فرشته و حوری و گر بشری
مپوش روی که نظاره تو یاد حق است
۹
سخن تمام نگردد زیک غزل ای فیض
اگرچه گفته تو صفحه دو صدورق است
نظرات