
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۵۵
۱
از دست شد ز شوقت دستی بر این دلم نه
بر باد رفت خاکم پائی بر این گلم نه
۲
محصول عمر خود را در کار خویش کردم
یک پرتو از جمالت در کار و حاصلم نه
۳
از پیچ و تاب زلفت بس تیره روز گارم
گرد سرت از آن روی شمع مقابلم نه
۴
از فیض یکه آهی شد قابل نگاهی
منت بیک نگاهی بر جان قابلم نه
۵
زان چابکان که دایم مستغرق وصالند
برق عنایتی خوش بر جان کاهلم نه
۶
بد را به نیک بخشند چون نیکوان مرا نیز
از خاک تیره بر گیر در صدر منزلم نه
۷
قومی شکوه دارند صبری چه کوه دارند
یکذره صبر از ایشان بستان و در دلم نه
۸
گم گشت در رهش دل شد کار فیض مشکل
بوی صبا ز زلفش در راه مشکلم نه
۹
این شد جواب آن نظم از گفتهای ملا
ای پاک از آب وا ز گل پای در اینگلم نه
تصاویر و صوت

نظرات