
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۵۶
۱
کی پسندی تو جفا بر من مسکین کی کی
تو و اندیشه ین کار خدا را هی هی
۲
معدن مهر و وفا ز آنکه ازو جور و جفا
حاشلله کی آید ز تو اینها کی کی
۳
دردیم وعدهٔ وصلت ببهار اندازی
باز چون فصل بهار آید گوئی دی دی
۴
زخم بر من زنی و دست من آلوده کنی
تا چه گویند که زد زخم بگوئی وی وی
۵
بس که با ناله و زاری دل من خو کرده است
چون شوم خاک نروید ز گل من جز نی
۶
می انگور نخواهم که بود تلخ و پلید
لب شیرین تو خواهم بمکم پی در پی
۷
جرعهٔ از لب لعلت اگرم دست دهد
تا ابد موی بمویم همه گوید می می
۸
گر بخاکم گذری رقص کنان برخیزم
وز سر شوق زنم نعرهٔ یاحی یاحی
۹
هی و هوئی بکن ای فیض بود کز طرفی
ناگهان بر سرت آید که رسیدم هی هی
تصاویر و صوت

نظرات