فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۸۷۰

۱

گه نقاب از رخ کشیدی گه نقاب انداختی

تهمتی بر سایه و بر آفتاب انداختی

۲

گه نمائی روی و گه پنهان کنی در زیر زلف

زین کشاکش خلقرا در پیچ و تاب انداختی

۳

بس نشانهای غلط دادی بکوی خویشتن

تشنگان وادیت را در سراب انداختی

۴

شرم بی‌اندازه‌ات سرهای ما افکند پیش

از حجاب خویش ما را در حجاب انداختی

۵

زلف را کردی پریشان پر عذار آتشین

رشتهٔ جان مرا در پیچ و تاب انداختی

۶

بر امید وعدهٔ فردا ز خود راندی بنقد

عابدانرا در ثواب و در عقاب انداختی

۷

عاشق بیچاره را مهجور در عین وصال

چشم گریان سینه بریان دل کباب انداختی

۸

اهل دل را صاف دادی اهل گلرا درُد درد

عاقلانرا در حساب و در کتاب انداختی

۹

فیض گفتی بس غزل هریک ز دیگر خوبتر

حیرتی در طالبان انتخاب انداختی

۱۰

میشود آخر دلت غواص بحر من لدن

بس در و گوهر که از چشم بر آب انداختی

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۴۲۱

نظرات