فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۸۷۶

۱

زلف سیه بر روی مه با خط و خال آراستی

دام بلا و فتنهٔ یا مایهٔ سوداستی

۲

خال تو دانه زلف دام ابرو کمان بالا بلا

از پای تا سر فتنهٔ سر تا بپا غوغاستی

۳

آنغمزهٔ خون ربز را سر ده بجان عاشقان

الحق که نازت میرسد خوب و خوش زیباستی

۴

با ما نشستی ساعتی آرام رفت از جان ما

گفتی قیامت راست شد از جای چون برخاستی

۵

آیات حسنت مصحف است وخط و خالت سورها

سر تا بپایت جزو جزو در حمد حق گویاستی

۶

ازسر ربودی عقل وهوش وز دل گرفتی صبر ودین

القصه با جانهای ما کردی هر آنچه خواستی

۷

نی عهد با ما کردهٔ تا قتل همراهی کنی

اینک سرو این تیغ اگر در عهد و پیمان راستی

۸

نزدیک ما گر آمدی بعد از فراق دیر و دور

از دور بنشستی و زود از پیش ما برخواستی

۹

دادی صلای وصل خود آنرا که افزودیش قدر

وین فیض دور افتاده را در درد هجران کاستی

تصاویر و صوت

نظرات