فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۸۷۸

۱

عشق حبیب را بود بر دل من عنایتی

هرنفسی بمحنتی می کندم رعایتی

۲

شکر که در ره هدی کوچه غلط نمیکنم

میرسد از جناب او هر نفسی هدایتی

۳

چشم خوشش دهد مرا لحظه بلحظه ساغری

لعل لبش کند بمن هر نفسی عنایتی

۴

موی بموی خط او نکتهٔ از کتاب حسن

عشق مرا و حسن اوست سورهٔ یوسف آیتی

۵

زلف ز حسن تا بتا حسن ز حسن آفرین

نقل حدیث می کند سلسلهٔ روایتی

۶

رو چه بسوی او کنم از نگهش خجل شوم

چشم کند رعایتی غمزه کند سعایتی

۷

حسن چه رو نمایدم یاد خدای آیدم

سوی حقیقت از مجاز می‌طلبم هدایتی

۸

ای مه خوش لقا بیا سوی خدا رهم نما

در ظلمات ره مرا باش ز نور رایتی

۹

خیز و بیا بنزد من کن تهیم ز خویشتن

دشمن جان من منم هست عدو کنایتی

۱۰

رو بنمای یکنفس تابرهم ز خویش من

کشت مرا من و ز تو هیچ نشد حمایتی

۱۱

نیست عجب اگر کنم شکوه ز دشمنی چه خود

دوست ز دوست میکند بیگه و گه شکایتی

۱۲

روی تو مینمایدم روی خدای روبرو

عشق تو میکند مرا در ره حق هدایتی

۱۳

بر در تو نشسته‌ام دل بوصال بسته‌ام

می‌طلبم ز لطف تو هجر تو را هدایتی

۱۴

قصهٔ دل کنم رقم لوح بسوزد و قلم

بر تو چه عرض می‌کنم میشنوی حکایتی

۱۵

عقل نمانده در سرم فیض بخواه عذر من

عاقلهٔ من است عشق می‌کنم ار جنایتی

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۴۳۰

نظرات