
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۸۱
۱
گره از زلف خویش وا کردی
بر دلم بستی و رها کردی
۲
در میان بلاش سر دادی
عقدهٔ محکمش بپا کردی
۳
راه بیرون شدن برو بستی
در اندوه و غصه وا کردی
۴
مرغ زار شکسته بالی را
هدف تیر ابتلا کردی
۵
طایر قدس را ببستی بال
طعمهٔ اژدر بلا کردی
۶
از برای تو من چها کردم
تو بپاداش آن جفا کردی
۷
در رهت من بجان وفا کردم
تو بجای وفا جفا کردی
۸
ز آتش غصه سوختی جانم
خاکم اندر هوا هبا کردی
۹
هر بلائی که بود در عالم
بر سر فیض مبتلا کردی
۱۰
هر چه کردی بجای من ای جان
نیک بایسته و بجا کردی
۱۱
آفرین باد ای طبیب دلم
همه درد مرا دوا کردی
نظرات