
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۹
۱
نه زلفست آن که دلها را کمندست
هزاران دل بهر موئیش بند است
۲
نه اندامست و قد سرویست آزاد
نه گفتار است و لب قندست قندست
۳
نه چشمست آنکه بیماریست یا مست
نه ابرو آن کمانی یا کمند است
۴
نه حالست آنکه بینی بر عذارش
برای چشم بر آتش سپند است
۵
نه مجنونست آنکو دل باو داد
که هر کو شد اسیرش هوشمند است
۶
نه بیماری بود بیماری عشق
شفای سینهٔ هر دردمندست
۷
ز زلفش تار موئی فیض را بس
از آنشب عمر جاویدان بلند است
تصاویر و صوت

نظرات