
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۹۱
۱
ای آنکه هرگز در دو کون چون تو نبودی دلبری
چشمی ندیده مثل تو مهطلعتی سیمینبری
۲
مهطلعتی سیمینبری شکّرلبی سنگیندلی
شکّرلبی سنگیندلی عیاره افسونگری
۳
چشمت به خون مردمان تیری نهاده در کمان
تیری نهاده بر گمان پر فتنه و جادوگری
۴
پر فتنهٔ جادوگری خونخوارهٔ خونبارهٔ
مست خرابی ظالمی ویران کنی غارتگری
۵
بهر شکار خاص و عام بنموده دانه زیر دام
نامش نهاده خال و زلف از مشک تر با عنبری
۶
آن نقطههای خال و خط گرد لب شیرین تو
موریست پنداری هجوم آورده گردشگری
۷
هر نرگسی هر عبهری بیمار چشم مست تو
بیمار چشم مست تو هر نرگسی هر عبهری
۸
هر شکّری هر گوهری محو لب و دندان تو
محو لب و دندان تو هر شکّری هر گوهری
۹
تا کی توان این دست را دیدن از آن کردن جدا
یا رب به لطفت فیض را ده ز آن صراحی ساغری
تصاویر و صوت

نظرات
سعید فرمانی