
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۹۰۴
۱
بیک نظر کندم دیده مبتلای کسی
ندیده است چو دیده کسی بلای کسی
۲
خرابی دل من نیست جز زدیدهٔ من
که بسته باد چنین روزن از سرای کسی
۳
ز دست دیده چه سازم مرا بجان آورد
کسی چگونه کشد روز و شب جفای کسی
۴
من از کجا و غم عشق بیغمان ز کجا
چه لازمست کسی غم خورد برای کسی
۵
ز دیده شکوه کنم یا ز جور مهرویان
بلاست بدتر یا مایهٔ بلای کسی
۶
ز عشق شکر کنم یا کرشمهٔ معشوق
دواست خوشتر یا مایهٔ دوای کسی
۷
وفا و مهر ازینان طمع مدار ایدل
نمیشوند نکویان بمدعای کسی
۸
چو دیده دید و طپیدن گرفت دل نتوان
بغیر آنکه نهد دل کسی برای کسی
۹
چو دل ز سینه برون رفت و با کسی پیوست
طمع مدار دگر گردد آشنای کسی
۱۰
ز غیر شکوه برم سوی بار از و بکجا
بهر کسی نتوان گفت ماجرای کسی
۱۱
ز بیوفائی خوبان بجان رسد گرفیض
سزای اوست که دل بست در وفای کسی
نظرات