
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۹۰۹
۱
گفتی مرا نزد من آ تو آتشی تو آتشی
ترسم بسوزانی مرا تو آتشی تو آتشی
۲
من تیره و دل سوخته تو روشن و افروخته
من سوخته من سوخته تو آتشی تو آتشی
۳
من نیستم الاخسی تو سوختی چون من بسی
کی جان برد از تو کسی تو آتشی تو آتشی
۴
در وصل تو چون اخگرم میسوزم آتش میخورم
در فرقتت خاکسترم تو آتشی تو آتشی
۵
گه گرمی آموزیم گاهی ز تاب افروزیم
گاهی تمامی سوزیم تو آتشی تو آتشی
۶
چون شعله خندان و خوشی میسوزی وسر میکشی
خوشخوشکشی خوشخوشکشی توآتشی توآتشی
۷
خوی توداغ من بس استرویتچراغ منبس است
نورت سراغ من بس است تو آتشی تو آتشی
۸
از روی تو دارم ضیا از گرمیت دارم بقا
آیم برت گردم فنا تو آتشی تو آتشی
۹
گه فیض را سر کش کنی گه صافی و بیغش کنی
گه آتش آتش کنی تو آتشی تو آتشی
تصاویر و صوت

نظرات