فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۹۱۲

۱

دل چو بستم بخدا حسبی الله و کفی

نروم سوی سوی حسبی الله و کفی

۲

تن من خاک رهش دل من جلوه گهش

سرو جانم بفدا حسبی الله و کفی

۳

او چو دردی دهدم یا که داغی نهدم

نبرم نام دوا حسبی الله و کفی

۴

همه نورست و ضیا همه رویست و صفا

همه مهرست و وفاحسبی الله و کفی

۵

او کند مهر و وفا من کنم جور و جفا

من مرض اوست شفا حسبی الله و کفی

۶

گر بخواند بدوم ور براند نروم

چون توان رفت کجا حسبی الله و کفی

۷

فیض ازین گونه بگوی در غم دوست بموی

ورد جان ساز دلا حسبی الله و کفی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
صادقی
۱۳۹۹/۰۹/۱۶ - ۲۳:۲۵:۳۶
این شعر منو یاد یه بخش زیبا از یه دعا انداخت.دعایی که وقتی میخونی احساس استغنا و بی نیازی از همه عالم میکنی و دلت محکم میشه:آنچه خدا بخواهد خواهد شد گرچه مردمان خوش ندارند، پروردگار از یاری پروردگان، آفریدگار از کمک آفریده‏ ها، روزی دهنده از لطف روزی خواران، خدای- یکتا پروردگار جهانیان کفایتم می‌کند، مرا بس است آن‏که به حقیقت مرا بس است، مرا بس است آن‏که همواره مرا بس است، مرا بس است آن‏که‏ همواره از آنگاه ‏که بوده‏ ام مرا بس بوده است، مرا بس است خدایی که معبودی جز او نیست، بر او توکل نمودم، و اوست‏ پروردگار عرش بزرگمَا شَاءَ اللهُ وَ إِنْ کَرِهَ النَّاسُ حَسْبِیَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِینَ حَسْبِیَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ حَسْبِیَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِینَ حَسْبِیَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ حَسْبِی مَنْ هُوَ حَسْبِی حَسْبِی مَنْ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی حَسْبِی مَنْ کَانَ مُذْ کُنْتُ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی حَسْبِیَ اللهُ لا إِلَهَ اِلّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.