
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۹۱۲
۱
دل چو بستم بخدا حسبی الله و کفی
نروم سوی سوی حسبی الله و کفی
۲
تن من خاک رهش دل من جلوه گهش
سرو جانم بفدا حسبی الله و کفی
۳
او چو دردی دهدم یا که داغی نهدم
نبرم نام دوا حسبی الله و کفی
۴
همه نورست و ضیا همه رویست و صفا
همه مهرست و وفاحسبی الله و کفی
۵
او کند مهر و وفا من کنم جور و جفا
من مرض اوست شفا حسبی الله و کفی
۶
گر بخواند بدوم ور براند نروم
چون توان رفت کجا حسبی الله و کفی
۷
فیض ازین گونه بگوی در غم دوست بموی
ورد جان ساز دلا حسبی الله و کفی
نظرات
صادقی