
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۹۱۴
۱
نیست تاج عشقرا شایسته هرجا تارکی
تارکی باید دو عالم را برای تارکی
۲
آتش است این عشق میسوزد روان را بیدریغ
خدمتش را کی کمر بندد جز آتش خوارکی
۳
کار باید کرد کار و راه باید رفت راه
عشق را در خود نباشد هر خسی بیکارکی
۴
راهها باید بریدن تا رسی در گرد عشق
با دو دیده ره بریدن نیست آسان کارکی
۵
کی بگلزار حقیقت رهبرد هر بوالهوس
کو بیارد صبر کردن بر جفای خوارکی
۶
ناز در ناز است آنجا بارگاه عرتست
پا رها باید شدن تا باریابی بارکی
۷
زاری بسیار باید کرد بر درگاه دوست
تا بجوشد بحر غفران کرم یکبارکی
۸
آه آتش ناک باید تا بجوشد دیگ رحم
گریهٔ بسیار باید تا نشاند ناوکی
۹
سهل باشدفیض آسان کردن دشوار خود
سعی کن آسان کنی بر دیگری دشوارکی
تصاویر و صوت

نظرات