فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۹۲

۱

لب برلبم نه ساقیا تا جان فشانم مست مست

این باقی جان گوبرو آن جان باقی هست هست

۲

چشمان مستت را مدام مستان چشم تو غلام

چشمان مستت می بدست مستان چشمش می پرست

۳

هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو

در هند و در ایران فتد بس فتنه ها زآن ترک مست

۴

گرچشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواست

هم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خست

۵

در پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهل

در پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست

۶

موئی شدم زاندیشهٔ تنگ آمدم از فکرتی

آیا میانی هست نیست آیا دهانی نیست هست

۷

خواهی خلاصی از بلا در عشق گم شو عاشقا

هر کوشد اندرعشق گم شست از بلا و غصه دست

۸

گرفیض بودی یارعشق گم گشتی اندرعشق یار

در عشق یار ارگم شدی یارآمدی او را بدست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد فهیم نژاد
۱۳۹۶/۰۴/۲۸ - ۰۴:۱۴:۰۷
با درود و تحیاتدر مصرع دوم بیت دوم به نظر چشمش باید به چشمت تغییر یابد..در مصرع دوم بیت چهارم آنکش به آنکس تغییر یابد...