فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۹۲۵

۱

جدا شد از بر من آن انسی روحانی

شدم اسیر بلای فراق جسمانی

۲

برفت یار و از او ماند حسرتی در دل

من و خیال وی و گفتگوی پنهانی

۳

برفت روشنی چشم و شد جهان تیره

نه شب شناسم و نه روز از پریشانی

۴

بود که بار دگر خدمتش شود روزی

کنم بطلعت او باز دیده نورانی

۵

شود که باز به بینم لقای میمونش

وصال او بمن و من بوصلش ارزانی

۶

بود بنامهٔ مشگین اوفتد نظرم

کشم بدیده از آن سرمهٔ سلیمانی

۷

بدیدن خط او دیده‌ام شود روشن

بخواندن سخنانش کنم گل ‌افشانی

۸

بیا وصال که تا زندگی ز سر گیرم

برو فراق ببر از برم گران جانی

۹

ز فیض تا نفسی هست مژده وصلی

که عن قریب رود زین سراچهٔ فانی

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۴۲۸

نظرات