
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۹۲۷
۱
جانم اسیر تا کی در خنگ زندگانی
کاش از عدم نکردی آهنگ زندگانی
۲
ای مرگ پردهٔ تن از روی جان برافکن
تا دل زدوده گردد از زنگ زندگانی
۳
بیدوست گر سرآری ای عمر من بفردا
سر بر ندارم از خشت از ننگ زندگانی
۴
در زندگی نچیدم هرگز گلی از آنروی
یا رب مباد مرگم در رنگ زندگانی
۵
عیش مکدر تن بر عیش صاف جان زد
بشکست آیئنه جان از سنگ زندگانی
۶
دل تنگ شد ز رنگش در ننگ صلح و جنگش
یا رب خلاصیم ده از چنگ زندگانی
۷
این نیم جان خود را در راه دوست در باز
تا چند باشی ای فیض در ننگ زندگانی
نظرات