فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۹۳۶

۱

مرحبا ای نسیم عنبر بوی

خبری از دیار یار بگوی

۲

صبر دیدیم در مقابل شوق

آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی

۳

تشنهٔ وصل راست بیم هلاک

پیش از آن کاید آب رفته بجوی

۴

هجر را هم نهایتی باید

یار با یار کی کند یکروی

۵

کرده طغرای بیوفائی ختم

برده از خیل بی‌وفایان گوی

۶

در دل از آتش غمش صد داغ

بررخ از آب دیده‌ام صدجوی

۷

من سرا پای درد و او فارغ

بوده هرگز محبت از یکسوی

۸

گر سرا پا ز غم شوم موئی

ندهم زو بعالمی یکموی

۹

فیض بگذر ز وادی وصلش

بنشین کنجی و زغم می موی

تصاویر و صوت

نظرات