فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۹۴

۱

نگارا در غمت جانم حزین است

بهر جزو دلم در وی دفین است

۲

ترا رحمی بباید یا مرا صبر

چه سازم چون نه آنست و نه اینست

۳

امیر حسن را خوی آنچنانست

اسیر خلق را عشق اینچنین است

۴

تقاضای جناب حسن آنست

تمنای خیال عشق این است

۵

دلم تا خستهٔ ابرو کمانیست

بهر جایم بلائی در کمین است

۶

چه سازم با دل سودا پرستی

که بهر بیغمان دایم غمین است

۷

چه سازم با جفای بیوفائی

که آئین شکست و عقل و دین است

۸

همانا رأی و حکم او همانست

همانا سرنوشت من همین است

۹

بلی دلدار با من آنچنانست

از آنحال دل فیض اینچنین است

تصاویر و صوت

نظرات