
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۹۵۱
۱
بیا بیمار خود را ده شفائی
که جز تو نیست دردم را دوائی
۲
بیا تا جان برافشانم ز شادی
که جان دادن بغم باشد بلائی
۳
نگیرد بر تو کس زیرا که نبود
جنایتهای خوبان را جزائی
۴
مبند ای دل طمع در ماهرویان
که خوبانرا نمیباشد وفائی
۵
بود این عاشقیهای مجازی
مرید راه حق را رهنمائی
۶
چو ره را یافتی بگذر از ایشان
زدور اینقوم را میکن دعائی
۷
بر افشان دست از ایشان فیض یکسر
بزن بر ما سوی الله پشت پائی
نظرات