فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۹۵۹

۱

هر آن دلرا که با یاریست خوئی

ز گلذار حقیقت هست بوئی

۲

ندارد او سر دنیا و عقبی

که دارد پای آمد شد بکوئی

۳

دلی کوشد اسیر زلف یاری

دو عالم را نمی‌گیرد بموئی

۴

بود خاطر پریشان هر که او را

رسید از زلف عنبر بوی بوئی

۵

کسی کوشد ز راه عشق آگاه

نمیخواهد دگر راهی بسوئی

۶

سری کو مست عشقی شد ز خود رست

بود آن می ز دریا یا بسوئی

۷

دل فیض از غم عشقی زند های

مگر روزی به پیوندد بهوئی

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۴۴۰

نظرات

user_image
محسن
۱۳۹۴/۰۴/۱۴ - ۰۷:۰۲:۱۴
گلذار یا گلزار؟
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۴/۰۴/۱۴ - ۱۰:۱۵:۰۵
محسن عزیز درست می فرمایید زار است چون مرغزار و نمکزار و.... و البته با گذاشتن و گذشتن ، گذاردن و جابجا کردن و اجازه دان واین گونه مباحث ارتباطی ندارد!!