
فیض کاشانی
شمارهٔ ۱۰۷
۱
اگر به کوی امامم بود مجال وصول
رسد به دولت وصلش نوای من به حصول
۲
من شکسته بیدست و پا به درگه او
به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول
۳
کجا روم چکنم حال دل کرا گویم
که گشتهام ز فراق امام خویش ملول
۴
همین بس است که او را ببینم و در پاش
پس از محاربه دشمنان شوم مقتول
۵
دلم چو گشت مصیقل به صیقل مهرش
بود ز زنگ حوادث بر آینه مصقول
۶
بگشت بر همه دلها حدیث شوق امام
نیافت چون دل من گوشه برای نزول
۷
بگو ثنای امام زمان به جان و به دل
که میرسد مدد فیض از نفوس و عقول
نظرات