
فیض کاشانی
شمارهٔ ۱۴۳
۱
گر از روشِ حافظ و قرآن به در آیی
هر ره که روی باز پشیمان به در آیی
۲
بردار سرودی ز کلامش طرب انگیز
شاید دمی از غُصّهٔ هجران به در آیی
۳
جان میدهم از حسرتِ دیدارِ تو چون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به در آیی
۴
تا کی چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به در آیی
۵
از تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
۶
ای فیض مخور غصه که این پردهٔ غیبت
برخیزد و از کلبهٔ احزان به درآیی
نظرات