
فیض کاشانی
شمارهٔ ۳۱
۱
مردم دیده ما جز به رهت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
۲
اشکم احرام طواف حرمت میبندد
گرچه از خون دل خویش دمی طاهر نیست
۳
بسته دام قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
۴
عاقبت راه بیابد به جناب عالیت
هر که اندر طلبت همت او قاصر نیست
۵
از روانبخشی عیسی نزنم پیش تو دم
زان که در روحفزائی چو لبت ماهر نیست
۶
شوق خدام تو تنها نه همین در دل ماست
مَلَکی نیست که در شوق رخت طایر نیست
فیض اگر قلب و دلش کرد به راه تو نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
نظرات