فیض کاشانی

فیض کاشانی

شمارهٔ ۴۳

۱

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانم یا جان ز تن برآید

۲

بنمای رو که جان‏ها گردد فدای رویت

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

۳

هر قوم راست راهی، شاهی و قبله‏گاهی

مائیم و درگه تو تا جان ز تن برآید

۴

از کوی خویش بفرست سوی امیدواران

بوئی چو بوی رحمان کان از یمن برآید

۵

از حسرت وصالت جان دادم و ندیدم

یارب از این سعادت کی کام من برآید

۶

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید

یارا به حق مهدی گوئید ذکر خیرش

هر جا که فیض نامش در انجمن برآید

تصاویر و صوت

نظرات