
فیض کاشانی
شمارهٔ ۶۱
۱
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
۲
هزار حیله برانگیختیم تا شاید
بریم ره به سراپرده امام و نشد
۳
به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
۴
فغان که در طلبش عمر رفت و یک ساعت
ز وصل دلکش او خواستیم کام و نشد
۵
دریغ و درد که در جستجو سرآمد عمر
شباب و شیب در این کار شد تمام و نشد
در آرزوی لقایش بسوختیم ای فیض
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
نظرات