فیض کاشانی

فیض کاشانی

شمارهٔ ۹۳

۱

خداوندا مرا برهان ز دنیا و شر و شورش

به فضل خود نجاتم ده ز کنج آن دل کورش

۲

بده توفیق حکم و حکمت و اخلاص در طاعت

لقای صاحب الامر و تمتع بردن از نورش‏

۳

امید وصل او دارد مرا در بند این نشأه

وگرنه زین جهان بیزارم و مکر و شر و شورش

۴

همین خواهم که در پایش سر از دشمن بیندازم

خداوندا بده دستی که مرد افکن بود زورش

۵

به نور مهدی هادی دل و جانم منور کن

که بس تاریک می‏بینم جهان بی‏پرتو نورش‏

۶

اگر شوق وصال او نباشد در خیال من

ز تلخِ سفره دنیا بشویم دست از شورش

امامی سیدی مولای سوی فیض خود بنگر

سلیمان با همه حشمت نظرها بود با مورش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
طاهری
۱۴۰۲/۰۹/۰۴ - ۰۹:۳۸:۰۱
غزلی بسیار زیبا و تاثیرگذار... موضوعی که ذهن مرا درگیر کرد بیت اول این غزل بود، یادآوری کرد که هر انسانی در هر درجه و مقامی در خلوت خود خواسته‌هایش را از خدا طلب میکند. دومین نکته قابل توجه برای بنده حول غزل این بود که همیشه گمان میکردم شعرایی که به مقام پذیرش توحید دست‌یافتند، همه چیز را در مفهوم «عشق» خلاصه کنند، حتی اگر عشقشان(چه زمینی چه آسمانی) در فراق باشد اما این شعر حالی دیگر داشت، هر چند مخاطب صحبت امام زمان بودند لیکن کلمات بطوری زیبا چیده شده‌اند و مفهوم آسمانی را القا میکنند که می‌توان به عنوان یک نمونه شعری عاشقانه از آن نام برد بی آنکه فراق و هجرانی در این عشق باشد، عشقی پیوسته در امید وصال...