فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۱۰

۱

خوش است اگر ز تو ما را دل غمینی هست

که عاقبت پی هر زهر انگبینی هست

۲

ز زلف و روی تو تا عشقم آگهی درداد

خبر نی‌ام که در آفاق کفر و دینی است

۳

حدیث نافهٔ چین می‌کنند مردم شهر

مگر که جز شکن طرهٔ تو چینی هست

۴

به دیده تا نکشم خاک آستان تو را

مرا به خون دل آلوده آستینی هست

۵

آیا برید صبا چون رسی بدان وادی

بگو به صاحب خرمن که خوشه‌چینی هست

۶

نیاز می‌کشدم در گذرکه صنمی

که زیر هر قدمش جان نازنینی هست

۷

نشسته‌ام به سر راه ناوک‌اندازی

بدین امید که پیکان دل‌نشینی هست

۸

کمین گشاده به صید دلم کمان‌داری

کزو کشیده کمانی به هر کمینی هست

۹

فروغی از کف من برده آفتابی دل

که در مجاورتش جعد عنبرینی هست

تصاویر و صوت

نظرات