فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۱۲

۱

هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست

هیچ دل نیست که این سلسله‌اش در پا نیست

۲

چون سر از خاک بر آرند شهیدان در حشر

بر سری نیست که از تیغ تو منت‌ها نیست

۳

می‌توان یافتن از حالت چشم سیهت

که نگاه تو نگهدار دل شیدا نیست

۴

تو ندانم ز کدامین گلی ای مایهٔ ناز

زان که در خاک بشر این همه استغنا نیست

۵

دیده مستوجب دیدار جمالت نشود

ذره شایستهٔ خورشید جهان‌آرا نیست

۶

پس چرا سرو چمن از همه بند آزاد است

گر به جان بندهٔ آن سرو سهی بالا نیست

۷

گفتمش چشم تو ای دوست هزاران خون کرد

گفت سر مستم و زین کرده مرا حاشا نیست

۸

من به تحقیق صنم خانهٔ چین را دیدم

صنمی را که دلم خواسته بود آنجا نیست

۹

گاه کافر کندم گاه مسلمان چه کنم

عشق بی‌قاعده را قاعده‌ای پیدا نیست

۱۰

ساغری خورده‌ام از بادهٔ لعل ساقی

که مرا حسرت امروز و غم فردا نیست

۱۱

مگر آن ماه به شهر از پی آشوب آمد

که فروغی نفسی فارغ ازین غوغا نیست

تصاویر و صوت

دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش م. درویش - فروغی بسطامی - تصویر ۱۰۶
دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش حسین نخعی - تصویر ۸۳

نظرات