فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۲۷

۱

سر بیمار گر آن چشم دل آزار نداشت

بر سر هر گذری این همه بیمار نداشت

۲

نازم آن طره که با این همه بار دل خلق

سرگرانی ز گران باری این بار نداشت

۳

کارم از هیچ طرف تنگ نمی‌شد در عشق

اگر آن تنگ دهان با دل من کار نداشت

۴

بر کسی خواجه ما از سر رحمت نگذشت

که نشد بندهٔ او از دل و اقرار نداشت

۵

روز روشن کسی آن سنبل شب رنگ ندید

که پریشان دلش آهنگ شب تار نداشت

۶

طالب وصلی اگر با غم هجران خوش باش

گل نمی‌گشت عزیز این همه گر خار نداشت

۷

شاهدی کشت به یک جلوهٔ قامت ما را

که قیامت شد و از کار خود انکار نداشت

۸

همه گویند که از جان چه تمتع بردی

چه تمتع ز متاعی است که بازار نداشت

۹

نقد جان در عوض بوسه بتان نگرفتند

گوهری داشت فروغی که خریدار نداشت

تصاویر و صوت

نظرات