
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۱۳
۱
نازم خدنگ غمزهٔ آن دلپذیر را
کر وی گزیر نیست دل ناگزیر را
۲
مایل کسی به شهپر فوج فرشته نیست
چندان که من ز شست دلآرام تیر را
۳
منعم ز سیر صورت زیبای او مکن
از حالت گرسنه خبر نیست سیر را
۴
وقتی به فکر حال پریشان فتادهام
کز دست دادهام دل و چشم و ضمیر را
۵
مقبول اهل راز نگردد نماز من
گر در نظر نیاوردم آن بینظیر را
۶
فرخنده منظری شده منظور چشم من
کز جلوه میزند ره چندین بصیر را
۷
شد گیسوان سلسله مویی کمند من
کز حلقهاش نجات نباشد اسیر را
۸
تا باد صبح دم زد از آن زلف و خط و خال
آتش گرفت عنبر و عود و عبیر را
۹
هر دل که شد به گوشهٔ چشم وی آشنا
یک سو نهاد گوش نصیحت پذیر را
۱۰
بوسی نمیدهد به فروغی مگر لبش
بوسیده درگه ملک ملک گیر را
۱۱
زیب کلاه و تخت محمد شه دلیر
کار است ملک و ملت و تاج و سریر را
نظرات
بابک
بابک
ulhn