فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۳۴

۱

هر جا سخنی از آن دهان رفت

کیفیت باده از میان رفت

۲

خوش آن که به دور چشم ساقی

سر مست و خراب از این جهان رفت

۳

بی مغبچگان نمی‌توان زیست

وز دیر مغان نمی‌توان رفت

۴

با جلوهٔ آن مه جهان تاب

آرایش ماه آسمان رفت

۵

بر دست نیامد آستینش

اما سر ما بر آستان رفت

۶

تا ابرویش از کمین برآمد

بس دل که ز دست از آن کمان رفت

۷

من مینو و حور خود نخواهم

تن را چه کنم کنون که جان رفت

۸

از دست تو ای جوان زیبا

هم پیر ز دست و هم جوان رفت

۹

من با تو به هر زمین نشستم

تا دیده به هم زدم زمان رفت

۱۰

از کوی تو عاقبت فروغی

روزی دو برای امتحان رفت

تصاویر و صوت

نظرات